دل نوشته های من

گر چه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

گر چه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

قضاوت

پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۸ ق.ظ

عاطی با غم میگه  اگه چک هامون پاس نشه شاید مجبور شیم بریم محله پایین تر.

من: اوه فعلا تا آبان کلی وقت مونده ایشالله درست می شه نگران نباش.

عاطی: آخه می دونی من قبلا تو اون محله پایین تر زندگی می کردم و هیچ مشکلی نداشتم ولی وقتی آدم محله بالاتر میاد توقعش هم میره بالا. تازه من و هیچی اطرافیانم که همیشه سرشون تو زنگی ماست چی میگن؟ دوباره حرف و حدیث شروع می شه چی شد؟ چرا زندگیتون افت پیدا کرد؟ صد تا حرف بی خود پشتمون می زنن.

اینا کافی بود که من برم بالا منبر شروع کنم به نصیحت که حرف دیگران مهم نیست. نباید اهمیت بدی. واسه خودت زندگی کن. بقیه خودشون اینقدر مشکل دارن که شاید گذری یه چیزی بگن بعد دیگه فرصت فکر کردن به زندگی تو رو ندارن و .........

همیطور که با قیافه فیلسوفانه مشغول توضیح در مورد فلسفه قضاوت و زندگی و .. بودم یاد اون اولا که با همسر زندگی مشترکمون شرو ع کردیم افتادم که واسه خونمون  از مادر بزرگم پول قرض کردیم و به همه گفتیم وام گرفتیم تا کسی همسرم قضاوت نکنه. یاد عروسیمون افتادم که سعی می کردیم به بهترین شکل باشه تا همه به به و چه چه کنن. یاد  انتخاب رشته تحصیلیم ، انتخاب کارم، انتخاب ..... که تو همش دید دیگران مهم تر از خودم بود. یهو وسط حرفم سکوت کردم و گفتم البته منم مث خودتم این خیلی ایده ال گرایانست که آدم به حرف دیگران توجه نکنه.

اگه بشه نصف مشکل زندگیا حل می شه.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۵/۱۹
مریم مریم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی