دل نوشته های من

گر چه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است

گر چه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است


هوا یک طوری است.

مثل طعم انار نوبرانه.

مثل بوی بالشت مادرم.

چرا کلمات را معذب کنم.


هوا امروز طعم تو را دارد.


نوشته: سهیل ملکی




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۶ ، ۱۱:۱۶
مریم مریم

نیلو می گفت اون اولا که کرانچی اومده بود فکر می کردم یه نوع پفک . اولین بار که خریدم  بازش کردم یکی دو تا دونه خوردم  بعد حس کرده این پفک موندست و گرنه چرا اینقد سفته، چرا مزش با پفک های دیگه فرق داره؟؟ دیگه انداختتش یه وری . تا اینکه چند ساعت بعد خواهرم  بسته کرانچی دیدوبا خوشحالی  در عرض چند ثانیه بلعید. من با تعجب ازش پرسیدم چطورپفکی که مونده و خراب  اینجوری با ولع خوردی؟؟  تازه بعد از قهقه هاش فهمیدم ای دل غافل کرانچی اصلا پفک نیست. فردای اون روز دوباره یکی خریدم ایندفعه بنظرم خیلی تردو خوشمزه اومد . چی از دیروز تا امروز فرق کرده بود؟؟؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۰۹
مریم مریم

از قدیم  یکی از  آرزوهام این بود خودم یا کسی که باهاش ازدواج میکنم  ماشین شاسی بلند داشته باشیم . وقتی با همسر قرار گذاشتیم هر دو ماشینامون بفروشیم تا یه ماشین بهتر بخریم فکر نمی کردم به آرزوم برسم. تا اینکه به طور معجزه آسا از جایی پول بهمون رسید و تونستیم آرزوی من رو بر آورده کنیم. دیگه نگم از خوشحالی وصف ناپذیرم وقتی اولین بار پشت فرمون نشستم و رانندگی کردم.الان چند ماه از خرید ماشین بیشتر نگذشته ولی اینقدر برای من عادی شده که انگار  نه انگار که این ماشین روزی آرزوی من بوده. در صورتی که نسبت به آرزوهای غیر مادیم که بهشون رسیدم همچین حسی ندارم. مثلا همیشه آرزو داشتم با عشق ازدواج کنم، الان هم بعد از چندین سال که به خواستم رسیدم، شیرینی رسیدن به این آرزو رو هنوز حس می کنم . می خوام این بگم  نه اینکه پول و مادیات تو زندگی مهم نباشه هر کی هم بگه مهم نیست چرت گفته چون آسایش و رفاه میاره ، اما شادی که به آدم می ده زود گذر بعد یه مدت عادی می شه بر عکس معنویات، که  برات ناب همیشه، مثل روز اول. دلم می خواد به اونایی که پول جز ملاک اول برای ازدواج تو زندگیشون قرار می دن بگم چقدر اشتباه میکنن. اولاش بریز به پاش داری هر چی میخوای میخری ، مسافرت های آنچنانی میری، دستت برای هر کاری باز خلاصه کلی هم حال میکنی . اما بعد از یه مدت واست روتین میشه . اگه اون موقع عشق و علاقه تو زندگیت نباشه یه خلا وحشتناک حس میکنی که جاش با هیچی پر نمی شه. اینو من با تمام وجودم درک کردم که عشق از ثروت مهم تر. با علاقه و عشق مشکلات به نظرت بی ارزش میان راحت تحملشون میکنی حتی بعضی از مشکلات رو حس نمی کنی، به قول یکی از دوستام میگه اونایی که تو زندگیشون عشق دارن یه جورین انگار همیشه چشماشون می خنده .








۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۴۷
مریم مریم

عاطی با غم میگه  اگه چک هامون پاس نشه شاید مجبور شیم بریم محله پایین تر.

من: اوه فعلا تا آبان کلی وقت مونده ایشالله درست می شه نگران نباش.

عاطی: آخه می دونی من قبلا تو اون محله پایین تر زندگی می کردم و هیچ مشکلی نداشتم ولی وقتی آدم محله بالاتر میاد توقعش هم میره بالا. تازه من و هیچی اطرافیانم که همیشه سرشون تو زنگی ماست چی میگن؟ دوباره حرف و حدیث شروع می شه چی شد؟ چرا زندگیتون افت پیدا کرد؟ صد تا حرف بی خود پشتمون می زنن.

اینا کافی بود که من برم بالا منبر شروع کنم به نصیحت که حرف دیگران مهم نیست. نباید اهمیت بدی. واسه خودت زندگی کن. بقیه خودشون اینقدر مشکل دارن که شاید گذری یه چیزی بگن بعد دیگه فرصت فکر کردن به زندگی تو رو ندارن و .........

همیطور که با قیافه فیلسوفانه مشغول توضیح در مورد فلسفه قضاوت و زندگی و .. بودم یاد اون اولا که با همسر زندگی مشترکمون شرو ع کردیم افتادم که واسه خونمون  از مادر بزرگم پول قرض کردیم و به همه گفتیم وام گرفتیم تا کسی همسرم قضاوت نکنه. یاد عروسیمون افتادم که سعی می کردیم به بهترین شکل باشه تا همه به به و چه چه کنن. یاد  انتخاب رشته تحصیلیم ، انتخاب کارم، انتخاب ..... که تو همش دید دیگران مهم تر از خودم بود. یهو وسط حرفم سکوت کردم و گفتم البته منم مث خودتم این خیلی ایده ال گرایانست که آدم به حرف دیگران توجه نکنه.

اگه بشه نصف مشکل زندگیا حل می شه.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۸
مریم مریم

من اینجا چی کار می کنم؟

بین یه عده که گزارش کار بهم میدن منم دستور بعدی میدم. بعضی وقت ها کارایی که باید بکنن بهشون یادآوری می کنم، در حالی که  باید تو یه سالن جلوی یه آینه بزرگ ،  موهام روی شونه هام افشون کرده باشم  و یه شلوار ورزشی نیمه کوتاه با یه تاپ مشکی پوشیده باشم و تمرین رقص سالسا کنم.

من اینجا چی کار می کنم؟

در حال ایمیل زدن به یه کمپانی خارجی سعی می کنم لغات قلمبه سلمبه انگلیسی پیدا کنم و گزارش کار با متن ثقیل تر بنویسم که خیلی هم در اون موفق نیستم ، در حالی که باید تو یه کافه نیمه تاریک که  بوی قهوه کل فضا رو پر کرده نشسته باشم چند تا برگه کاهی جلو روم و به ادامه داستانی که دارم می نویسم فکر کنم یا یه دست به چونم و در حالی که کارامل ماکیاتو با کارامل اضافم میل میکنم به آدمهاییکه جلوم نشستن نگاه کنم و سعی کنم موضوع داستان بعدیم  رو پیدا کنم.

من اینجا چی کار میکنم؟

تو جلسه در حال سخنرانی و مخ یه مشتری خوب تیلیت کردن یا تخفیف بیشتر گرفتن از کمپانی مادر با وعده های الکی، در حالی که باید تو نمایشگاه نقاشیم باشم به آقایی که به تابلویی که همین اواخر کشیدم توضیح بدم که خطوط بنفش که تو آبی دریا کشیدم نشونه چیه.

واقعا من اینجا چی کار می کنم؟!!!!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۲
مریم مریم